جدول جو
جدول جو

معنی دو کشک - جستجوی لغت در جدول جو

دو کشک
نی چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم کش
تصویر دم کش
تشکچه ای که پس از دم کردن برنج در روی دیگ می گذارند، در موسیقی آوازه خوانی که به متابعت آوازه خوان دیگر آواز بخواند تا او نفس تازه کند، در موسیقی آوازخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودکش
تصویر دودکش
لوله یا روزنی که دود از آن بالا می رود، تنوره مثلاً دودکش مطبخ، دودکش حمام، دودکش بخاری، دودکش کوره
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
قره قروت. کبح. رخبین
لغت نامه دهخدا
(دُ کَ هََ)
دهی است از دهستان رستم بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و 6هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز دارای 160 تن سکنه است. آب آن از رود خانه رامهرمز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مایعی که از ساییدن کشک در آب پدید آید. دوغ. کشک ساییده در آب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
نفس کش. (ناظم الاطباء). دودآهنگ. دودآهنج. رجوع به دودآهنگ شود، روزن مطبخ که فکر یا فکز نیز گویند. (ناظم الاطباء). روزن مطبخ و حمام و جز آن. (از لغت فرس اسدی) (از آنندراج) (از غیاث). روزن مطبخ و گرمابه و دیگدان و امثال آن که از آن دخان بدرآید و آن را دودآهنگ و دودآهنج نیز گویند. (از شرفنامۀ منیری). سوراخی برآورده بر بام تا دود بخاری واجاق و گلخن حمام را به سوی بالا برد. (یادداشت مؤلف) : دیگری (از قتلۀ حسین بن علی (ع)) خولی بن یزید است که... به موجب اشارۀ زوجه اش از دودکش بیرون آورده به آتش دوزخ رسانیدند. (حبیب السیر).
ای بینی تو دودکش شعلۀ تیز
وی ریش تو تیر هجو را دست آویز.
شفایی (از آنندراج).
شد ز خط پشت لب سرخی پانش عیان
دودکش لاله ساخت غنچۀ بی دود را.
طغرا (از آنندراج).
، لوله ای که بر سر سماور و بخاری و آتش خانه کشتی و موتورهایی که با زغال سنگ یا هیزم کار کند قرار دهند. لوله ای که بر سر سماور و بخاری و جز آن نهند کشیدن دود را به بالا و تیز شدن آتش را. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ غِ)
دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه. واقع در 6 هزارگزی شمال تربت حیدریه و چهار هزارگزی خاور شوسۀ عمومی مشهد به تربت. دارای 391 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو بِ شَ)
در تداول عوام، دودل و مردد و با شدن و بودن و کردن صرف می شود: دوبشک شدن. مردد شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشته شده به دق. کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد.
- دق کش شدن، دق مرگ شدن. مردن از دق. به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن.
- دق کش کردن، دق مرگ کردن. به رنج و محنت و غصه مبتلی و به مرگ کشاندن کسی را. با اندوه دادن بسیار به او سبب مرگ او شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ، مجازاً، رنج بسیار دادن. دق مرگ کردن
لغت نامه دهخدا
قبض کننده، قابض (مزاج)، توضیح معمولا سنجد شیرین را همکشک مینامند و مراد از این تعبیر آنست که سنجد پیزی را هم می کشد و مزاج را قبض می کند و یبوست می آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم کش
تصویر دم کش
آنکه با آهنگ دیگری همراهی کند
فرهنگ لغت هوشیار
دم آخر مردن، بحر سوم از هفده بحر اصول موسیقی، (نرد) نشان دادن هر یک از دو طاس یک خال را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لورکشک
تصویر لورکشک
رخبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود کش
تصویر دود کش
نفس کش، دود آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو شکر
تصویر دو شکر
دو لب معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
(عدد کسری) دو دهم (هر چیز)، نوعی مالیات یا عوارضی که باملاک و اراضی که تعلق میگرفت (صفویان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو کون
تصویر دو کون
دو عالم دو جهان دنیا و عقبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو کش
تصویر دیو کش
کشنده دیو، مغلوب کننده دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودکش
تصویر دودکش
((کِ))
آن چه که دود را کشد، لوله و منفذی که دود از آن بالا رود مانند لوله مطبخ، حمام، بخاری و غیره
فرهنگ فارسی معین
تنوره، دودآهنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالا رفتن و زیاد شدن سرعت به هنگام تاب بازی، شلنگ تخته
فرهنگ گویش مازندرانی
قلدر، چوب به دست، کسانی که در کار خرید و فروش چوب باشند.، کفشی که از جنس چوب بوده و توسط بندی چرمی در پا مهار شود
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که آب از چاه می کشد، آبکش برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی به ضخامت حدود ده سانتی متر و بلندی حدود سه تا چهارمتر
فرهنگ گویش مازندرانی
غده ی لنفاوی میان کشاله ی ران شرمگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
نردبان دو طرفه و ثابت در پرچین جهت عبور و مرور
فرهنگ گویش مازندرانی
وبال
فرهنگ گویش مازندرانی
آه سرد کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کلون درهای قدیمی، چوبی که میان دو لنگه ی در و جهت قفل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کلون درهای قدیمی چوبی که در میان دو لنگه ی در جهت قفل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دنباله دار
فرهنگ گویش مازندرانی
تاووسک
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل قطع کردن آب شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
دمی، پارچه ای که دور دیگ گذارند تا پلو خوب دم کشد، بز پیشاهنگ گله
فرهنگ گویش مازندرانی